لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
|
اندر احوالات:
-اگر کسی را بسیار دوست بدارد القاب مبارک این موجود عزیزش را نثار روحش میکند (از جمله بنده که همواره روحم از الطاف بی دریغ ایشان غرق سرور میگردد)
*الان یه مدته ازاین الفاظ استفاده نمیکنه ....راستشو بخواید یکم واسه خودم نگران شدم
-اگر کسی به شخص شخیص این موجود کوچکترین بی احترامی بکند حسابش با کرام الکاتبین است...آنچنان بلایی براو نازل میشود که نگو... چه رسد به توهین و اینا..مثلا هرگونه سواری گرفتن از این حیوان محکوم به اشد مجازات می باشد...
-خلاصه اینکه به پدر جانشون هم فرمودن به عنوان هدیه قبولی دانشگاه یه خر واسش بخره...
-چیه ...باور نمیکنید؟
.
.
.اینم مدارکش:
.
.
.
اتاق شاپرک(بدون شرح!!!!):
.
.
.
.
توضیح.ن: اون تصویر ،تصویر جناب ِخر ِبزرگه...هنر خودِ شاپرک خانومه:)
قاصدک نوشت: اعتراف میکنم حسودیم نمیشه
سکانس اول
پنج شنبه(21/10/91) – دعای کمیل- پخش زنده حرم مطهر امام هشتم (ع)
- می خواهم از او بخواهم...برای چندمین باری که شمارش از دستم خارج شده...آنقدر درش را می زنم تا اجابتم کند...
- این همه خواستی چه شد ؟!...خسته نشدی از این امید واهی...
- نه...این بار می دهد...می دهد...میدانم
- اگر میدانی ...برای خودت بخواه ...برای خودت...
- مگر جز این است که خودم یعنی قاصدک و او...
می مانم بین این دودلی که بخواهم یانه...یعنی واقعاً می دهد ...یعنی می شود...
- اللهُمَ اِنی اَسئَلُکَ برحمتکَ التی وسعت کلَشیٍ...
همچون آبی خاموش می کند آتش دو دلیم را...
ازاو می خواهم...از همان آغاز...می دانم دست رد به سینه ام نمی زند خدایی که رحمت بی انتهایش همه را فراگرفته...
بازهم شک لعنتی...
- مطمئنی امضا می شود؟!...بازهم خواسته ات بین این ترافیک درخواست ها می ماند...
مانده ام چه بگویم که خودش جوابش را می دهد...کمیل رامی گویم...
- ...ما ذلک الظَنُ بکَ ولا المعروفُ من فضلکَ...
نفس راحتی میکشم ...نمی دانم چرا...اما ندایی می گویید...امضاشد،تاییدشد،منتظر وصول باش بنده ی من...
سکانس دوم
یکشنبه (24/10/91) – اتاقم – ساعت 12:30
چشمم به صفحه ی گوشی است که نام زیبایش ، قاصدک، رویش نقش بسته...بین دو راهی جواب دادن و ندادن مانده ام...سابقه نداشت این وقت روز...با دلهره جواب میدهم...
صدای گریه ...هق هق...
می رود بردلم نقش بندد که خدایا نکند این بارهم...هنوز کامل نشده که صدایش می آید...
- رفیق دعایت مستجاب شد...
من می مانم و سکوت و گوشی قطع شده و لبخندی بر لب با طعم خوش اشک...
(ساعت20:30)
زنگ گوشی ...اسم او...
باز دلهره می افتد به جانم...هیچ گاه این ساعت یادم نمی کرد...جواب می دهم...
باز صدای بغض...یعنی...
فقط می شنوم صدایی را که میگوید:
- شاپرک دعایت مستجاب...
باز منو و گوشی قطع شد و لبخند با طعم اشک...
سکانس سوم
پنج شنبه29/10/91)- دعای کمیل
- او و خاک و شهدا..
- قاصدک و حرم و امام رضا...
- من و اتاق و بی شک مهربانترین خدا...
بازهم سکوت...فقط می دانم لایق نبودم...اشک است که همراه می شود...
- ...وَمُنَ علیَ بحُسنِ اِجابتکَ...
- ...وَاَمرتهم بدعائکَ و ضمنتُ لهم الاِجابتَ فاِلیکَ یا ربِ نصبتُ وجهی و اِلیکَ یا ربِ مددتُ یدی فَبعزَتکَ استجب لی دعائی وَبلیغَنی منایَ و لا تقطَع من فضلکَ رَجائی...
- ...اِغفرلمن لا یملِکُ الا الدعاءَ...
بنده نوشت 1:تقدیم به قاصدکم که این بار شده قاصد حرف دلم...و اوی مهربان که شده پیک نگاهم...
بنده نوشت 2: گفتی دعای رفیق زود مستجاب می شود...منتظر استجابت دعایت هستم رفیق گلم ،قاصدکم...
بنده نوشت 3: خدایا دعای همگان را که خیر و صلاحشان است اجابت بفرما...آمین...
- ...یا من اسمهُ دوآءٌ و ذکرهُ شِفآءٌ...اِرحم من راسُ مالِهِ الرجاءُ و سلاحهُ البکاءُ...
یکی بود....
یکی دیگه هم بود...
یکی قاصدک بود و یکی شاپرک...
دو تا رفیق همراه که تصمیم گرفته بودندیه کلبه کوچیک درست کنندازخاطره ها،
از خاطره های باهم بودنشون
تا هر وقت به اون کلبه میان یاد خاطرات قشنگشون بیفتن...
اما ....
چیزی نگذشت که کلبه پر شد از خاطرات تلخ و شیرین...
حالاهرکدومشون کلی اشک و بغض و خنده رو برامون یادگاری گذاشته...
تو این کلبه پر شد از دوستای خوبی که با خنده هامون خندیدن و با اشکامون بغض کردن
و دعای خیرشونهمیشه پشت سرمون بوده...
حالا امروز کلبه کوچیک خاطراتمون ، لبخند ماهمون یک ساله شده...
* * * * * *
پ.ن : یک سال گذشت ...
تو همین یک سال روز ها و شب هایی بود که هیچ وقت دلمون نمیخواد برگرده ، هیچوقت...گاهی دلمون می خواد که همش یه خواب بوده باشه، اما...هرچی که بود بره دیگه بر نگرده . کاش سالهای دیگه بهتر از اینی باشیم که هستیم...کاش اینجا پر بشه از خاطرات قشنگ و خوشی...
هدیه : "اولین پست"وبلاگمونو که خیلی دوسش داریم ، تقدیم به همه ی دوستانی که همیشه همراه قاصدک وشاپرک بودن....
مثل همیشه دعامون کنید...
یکی از بچه های چهارم ریاضی،
یه سوالی که هیچکی ننوشته بودو به همه رسوند .
بعد از امتحان نفری 300 ازهمشون جمع کرد....
* * * * * *
پ.ن: قابل توجه همه دوستانی که امتحان دارند؛ گفتم نرخ دستتون باشه سرتون کلاه نذارن…
کنار پنجره نشسته ام...
باران می بارد...چکه چکه روی شیشه...
گونه هایم ستاره باران میشوند....
خدایا!
چه هدیه ای بگیرم که درخور قلب ِآسمانی شاپرکم باشد؟
قطرات باران در گوشم نجوا میکنند:
دعا زیر باران مستجاب است...
و این کلمات مدام در گوشم میپیچد....
دعا زیر باران.....
دعا زیر باران....
دعا....
چه چیز بهتر از این که مهربان ِمن،
هدیه تولدش را از دستان ِمهربان ِخدا بگیرد...
چه کسی زودتر از خدا هدیه اش را به دستانش خواهد رساند؟
سبدی از محبت از قلبم میگیرم تا خواسته هایم را یکی یکی از رحمت خداوند تقاضا کنم....
قلبم فریاد میزند:
خُـــــــــــــــــــــــــــدای ِمن...
اول از همه خوشبختی؛
...خوشبختی به وسعت آسمان...
به ژرفای اقیانوس ...
و به زیبایی عشق....
دوم...دوم،....بازهم خوشبختی....
میخواهم غرق در خوشبختی باشد...
میخواهم خوشبختی در چشمانش موج زند...
سوم....
چهارم ...
پنجم........
و بازهم خوشبختی....
اصلا میخواهم با هرقطره از باران دریایی از خوشبختی بر سر آرزوهایش بریزی...
میخواهم زندگیش پراز خوشبختی باشد و عشق...
و کیست که نداند خوشبختی بدون تحمل مشکلات نفس گیر بدست نمی آید!؟
پس خدای من...
به شاپرکم صبری بده از جنس زینب(سلام الله علیها) ...
تا کوه باشد...
تا کمر خم نکند زیر مشکلات زندگی...
دل آسمانیش را با محبت خودت محکم کن ،مهربان من....
سبدم را بر میدارم...
پرش میکنم از خوشبختی و عشق...
میدهمش دست خودِ خدا...
یقین دارم به دستانش میرساند...
زیر لب به او میگویم:
خدایا،تاب این را ندارم که کسی خوشبختی زندگیش را بهم بزند...
پناهش باش....
********
پ.ن:خوشبختی یعنی،داشتن خدا،یعنی محبت علی(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) یعنی سلامتی، عشق،رسیدن به آرزو های قشنگ،یعنی عاقبت بخیری،یعنی.....
خوشبخت باشی ماهِ مَن....
دوستجونانه:ابراز بعضی چیزها از ارزشش کم میکنه...این چیزی بود که خودت یادم دادی...انشالله زیر سایه امام عصر زنده باشی خواهر گلم...
تولدت مبارک شاپرکـ.ـََم
*به مناسبت شروع دهه میلادِشاپرک نگاشته شد
کلاس ادبیات....در س چهاردهم...رسیدیم به این قسمت:
«....او نیز موجود یک کتابی بود ؛یعنی علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان،فقط کلیات سعدی را داشت.....»
یکی از دانش آموزهای ممتاز والبته پرمدعای کلاس که امید به رتبه دورقمی و سه رقمی دارن واسش!!!:
خانوم...میشه بگید مفاتیح الجنان چه کتابیه؟راجع به چیه؟؟؟؟!!!
حالاما دوتارو تصور کنید درحالی که زل زدیم به صورت هم با این شکل و شمایل:
ولی از درون:
پ.ن:لحظه وحشتناکی بود!حالافکر کنید همچین کسانی توکلاسمون دراین حد اطلاعات عمومی درمورد مسائلی اظهار نظر میکنن که کوچک ترین اطلاعاتی ازش ندارن بدترازاین ،اینه که نمیشه خیلی چیزا رو به اینجور افراد فهموند....حس بدی دارم...خیلی بد!
توضیح نوشت:نشسته بودم داشتم با قاصدک حرف میزدم یدفعه دیدم یه یرگه از پشت سرم اومد جلو چشام...دیدم به به تصویرسه تاخانوم متشخصه...
سرمو برگردوندم دیدیم خواهر قاصدک ،مطهره جونه ، با اون خجالت همیشگیش بهم میگه این مال شماست ( یعنی من کشته مرده این ادبشم)!
من که چشمام از شوک شده بود اندازه دو تا توپ فوتبال ! مثل کسایی که تا حالا هدیه نگرفتن نیشم تا بنا گوش باز شد وطی همون عملیات ضربتی خودم پا شدم سریع به پاس تشکر بوسیدمش( حتما بچه تو دلش گفته : این دیگه کیه بابا؟)
اون دختر وسطیه قاصدک عزیزمه...سمت راستش خالق این اثر مطهره جونه...و سمت چپم که دیگه مشخصه که شاپرک عزیزه
حالا اگه تونستید به قول دبیر زیستمون یه نکته ناز کنکوری ازش در بیارید...؟؟