لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
|
دلم پر است..... دارم آتش میگیرم ....نتوانستم ساکت باشم.... نمیدانم بعضی ها دور از جانتان،نمیفهمند یا خودشان را به نفهمی میزنند....بی پرده بگویم....خدا میداند در این دو روزه چقدر خبرعروسی و عقدکنان و صدای ساز و آواز شنیده ام.....
الله اکبر....خدای من...به کجا میرویم ما....احترام و حرمت ها چه میشود....چطور میتوانیم لحظاتی را که فرزندان فاطمه گریانند ، عرش و فرش عزادارند رقص و آواز راه بیندازیم و شادی کنیم ؛آنهم شادی های اغلب پرگناه....اگر خدایی ناکرده عزای یکی از بستگانتان هم بود همین قدر با شتاب و همین قدر باشادی جشن میگرفتید؟؟؟....مادر ،مادر گفتن هایتان همین قدر بود؟؟؟؟....یا العیاذ بالله ائمه بزرگوار را برای طلب حاجاتتان میخواهید؟؟؟ مگر روزهای خدا را ازشما گرفته اند....انقدر کم صبر و طاقت شده اید؟
....لااله الا الله....
آقا جان ما شرمنده ایم.....به بزرگواری خودتان ببخشید این شیعیان غافلتان را....ببخشید که دل شکسته تان را آتش زدیم....ما شرمنده ایم
قاصدک نوشت:دلم خیلی گرفته است....نمیدانم چه مینویسم .....خدا عاقبت همه مان را بخیر کند....خدا هدایتمان کند...
قاصدک نوشت 2:اللهم عجل لولیک الفــــــرج....
تنها یک شب دیگر زهرا در خانه علی مهمان است...تنها یک شب دیگر تا آسمانی شدن آسمانی ترین بشر باقیست... تنها یک شب دیگر تا پرواز پاره تن پیامبر باقیست...از فردا محرم های عالم آغاز میشوند...
و فاطمیه نقطه آغاز است برای اولاد علی(ع)...آغاز تنهایی و بی یاوری علی...مظلومیت حسن...غربت حسین...و غمهای زینب...
آری ؛فرزندان فاطمه...تاب بیاورید...زین پس مزدهای رسالت جدتان یکی یکی ادا میشوند....امانت های خداوند ،یکی یکی بازگردانده میشوند.....
.
.
.
.
دیگر توان نوشتن ندارم مادر جان؛ ببخشید...اینروزها کم طاقت شده ام...حتی با شنیدن نامت ب غ ض امانم نمیدهد...با هرکلمه از روضه شهادتت، یک جرعه بغض مینوشم و بعد آرام زمزمه میکنم:«امان از دل زینب»
قاصدک نوشت1: اللهم صلّ علی فاطمة و ابیها وَ بَعلها و بَنیها ....
قاصدک نوشت2:دلم وجب به وجب؛ خاک بقیع میخواهد....
آسمانم دوباره که بغض کرده ای
چرا انقدر مه گرفته ای؟
راستی آسمانم،مگرتوهم دلت میگیرد؟
* * * * * * * *
شرم نکن آسمان...ببار...
قول میدهم گونه هایم محرم خوبی باشند برای چکه چکه وجودت
قول میدهم زیر بارن اشک هایت بنشینم و پا به پایت ببارم
ببار که بغض دل من هم بشکند
ببار که زندگی در باریدن است...
قاصدک ن: کویر دلم خشکیده.....چشمهایم بهانه باران دارند....هوای دلم بدجور ابری است ...لکه برداشته دلم...بارانها میخواهد برای پاک کردنش...بارانی از جنس آسمان؛ از جنس تو خدای من....خدایا ! اندکی باران! لطفا.....
یادش بخیر...درست یک ماه پیش بود...آخرین پنجشنبه سال و آخرین روز بودنم پیش بی بی...کلی انتظاراونروز و کشیده بودم و چقدر روحم بهش احتیاج داشت..... طوری که کله سحر مثل جت از جام پریدم و اماده شدم واسه رفتن به حرم...ساعت حول و حوش 8 بود ...هوا خیلی لطیف بود؛یه جورایی احساسات آدمو قلقلک میداد.....
* * * * * *
نفهمیدم فاصله حیاط رو تا داخل حرم چطوری طی کردم؛کم مونده بود پرواز کنم...مدام با خودم میگفتم:آخه مگه چقدر ممکنه روز تولدت مهمان کریمه اهل بیت باشی...بزرگترین و زیباترین هدیه برام همین بود....
چشمامو باز کردم ؛مثل همیشه گوشه ضریح تکیه داده بودم و این سعادت و باور نمیکردم... نمیدونستم از کجا شروع کنم...کلی حرف تواین چند مدت تو دلم مونده بود که باید با بی بی میگفتم...کلی بغض داشتم که باید میشکستمشون...حس عاشقی رو داشتم که به عشقش رسیده باشه...خیلی خواهرانه شروع کردم به حرف زدن...
تا به خودم اومدم نزدیک ظهر شده بود... خدای من چقدر زمان زود میگذشت...بعداز نماز...آخرین زیارت....دل کندن....آخ... خیلی سخته؛خصوصا دل کندن از عشــــــــــق....
· * * * * *
قاصدک ن1:...و حالا بیاد اونروزا د ل ت ن گ م :(...
قاصدک ن2: در تمام اون لحظات حتی یک دم یادت از یادم نرفت...حتی هدیه تولدم رو هم از خانوم برای تو خواستم....باتوام فرشته ی من...
قاصدک ن3: خیلی حسرت میخورم که مثل بقیه دوستان قلم توصیفی خوبی ندارم و نمیتونم احساسم رو بنویسم :(
سلام بر تو ای مادر هجده ساله ام...
سلام برتو ای مظهرآیه ی تطهیر...
سلام برتو ای نور چشمان رسول الله...
سلام برتو ای مادر پدر....
سلام برتو ای مرهم غمهای علی...
سلام برتو ای غمخوار علی...
سلام بر تو ای مادر پهلو شکسته که نه، دل شکسته ام...
سلام بر مزار بی نام و نشانت ،مادرم...
* * * * * *
میشنوید .... صدای زاری های حسنین را... صدای ناله های زهرا را...که نه از درد پهلو که از درد دل است؛که از غربت علی است...
میبینید اشکهای علی را....میبینید تنهایی علی را...
واعجبا از این دنیا!...دختر برترین خلق خدا را در کوچه هایی که قدمگاه پیامبر بود س ی ل ی بزنند؟؟؟ سیده زنان عالم بین در و دیوار قدش خمیده شود؟!... در بهشتی ترین خانه زمینی را به آتش بکشند؟!.... به بهشتی ترین آدمیان زمینی بی حرمتی کنند؟!
واعجبا از این دنیا!...وای برتو ای دنیای نامرد....وای برتو و شیاطینی که پروراندی ....چه کردید با مادر سادات....چه کردید با ناموس خدا... چه کردید با یاورعلی... چه کردید با محسنش....مگر نشنیده اید ندای:«فاطمه بضعه منی فمن اذاها فقد اذانی»پیامبر را،ای کوردلان گمراه....وای برشما....
* * * * * *
قاصدک ن1:هرسال صدای پای فاطمیه که میاد دلم دیگه دست خودم نیست... مادر جان دلم را دریاب.....
قاصدک ن2:اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک....
قاصدک 3:آین المنتقم ......
دلتنگت که میشوم آسمان شب را می نگرم...با تمام زیباییش «تو» نمی شود...فقط مرا به یاد خاطرات با تو بودن می اندازد.... همان تک ستاره ای که نشانم دادی...تا دلتنگیمان را با او قسمت کنیم....تاانعکاس برق چشمانمان دلتنگیمان را بشوید.......
حالا چه شده؟...چرا هرچه میگردم برق چشمانت را در ستاره مان نمیبینم...راستی چرا دیگر دیدن ستاره مان هم آرامم نمیکند؟...نکند ستاره ای دیگر را .....
نه؛این را نگو...چشمانم برق نگاهت را انتظار میکشد...تو بگو چگونه بفهمانمش که تویی وجود ندارد...دلم را چه؟ آنرا چه کنم...صدای شکستنش را میشنوی...آنقدر نازک شده که به آهی میشکند...بی تو تابی برایش نمی ماند...میشنوی؟...میبینی؟...یا....
عیبی ندارد..مثل همیشه پشت پا بزن به همه ی بغض هایم...نادیده بگیر صورت خیسم را، دلتنگیم را...ناشنیده بگیر التماس هایم را ...من صبوری میکنم...و باز انتظار میکشم برای دوباره دیدنت...من میمانم...برای تو...بیاد تو...با خاطرات تو...و حتی با خیال تو...
* * * * * *
هردم با حرفهایت خردم میکنی ،مرا میکشی... کاش میمردم...اما این روزها ،تجربه میکنم هزار بار مردن و زنده شدن را،جان کندن را...
میخوابم ؛شاید ذره ای از تو فراموشم شود...ولی هربار از شب تا صبح در کنارمی.....در رویاهایم.....به
من لبخند میزنی و هستی...و من تا صبح به خیال بودن تو خوشحالم و میخندم و...صبح می بارم...وقتی میفهمم تویی وجود ندارد...میشکنم...خرد میشوم...
زندگی برایم جهنم میشود وقتی نبودنت را لمس میکنم...وجودم پراز ناامیدی میشود وقتی به جای خالی تو نگاه میکنم...
کاش میدانستی....اندکی میفهمیدی ...احساسم را...دلم را...تمام زندگیم در حسرت نیم نگاهت سوخت...
اما تو رفتی و با هر گام قلبم را زیر پاهایت له کردی...
باش...التماست میکنم....«تو» باش....برای «من»....بی «تو» ،«من»ی وجود ندارد...خواهش میکنم؛بفهم...
* * * * * * *
قاصدک ن1: میگویند زیباست که برایش دعا کنی و او نداند...در فراقش بسوزی و چشمانت سفید شود از سیل اشک ها و او نداند...این روزها زیبایی ها دارد کمرم را میشکند...مرا زنده زنده دفن میکند زیر خروار های خاطراتت...
قاصدک ن 2: هررهگذری به دل شکسته ام لگد میزند و میرود...تو هم بزن...تو هم بشکن این دل شکسته شده را...
قاصدک ن3:ببخشید که خیلی پرت و پلا و درهم بود...همینجوری یه چیزی نوشتم...
قاصدک ن4: این دلنوشته تقدیم به دل پاک و مهربان ِ عزیز ترین دوستم...شاپرک ....
سال نو....عیـــــــــــد....نوروز ....بهار.....برایم مفهومی ندارند بی تو...
لبخند بی معنا ترین واژه ی این روزهایم میشود......و بغض تمام زندگیم....
قاصدکـــــــــــ ــ ــــ پرپر میشودبی تو ...