لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
|
یه دوست خوب همیشه بهترین لحظه ها رو برای آدم میسازه...هیچوقت دوست نداشتم با قاصدک تو یه دانشگاه قبول بشم اما خیلی دلم میخواست یه طوری تو یه شهر باشیم که انگار خدا خوب به حرف دلم گوش دادو خداروشکر نیم ساعت بیشتر باهم فاصله نداریم
اینطوری شده که آخر هفته ها مخصوص تفریح و گردش به دوست جونیه...تو فکر این بودیم که کجا بریم که بنده پیشنهاد دادم بریم شاه عبدالعظیم...قاصدک که موافقتش اعلام کرد دو تا از هم اتاقی هامم اومدن ...پنج شنبه بود که 4 تایی راهی شدیم بعد کلی مترو سواری و کمپوت شدن و بعدشم اتوبوس رسیدیم حرم ..
در رستوران حرم که بسته بود راهی یه رستوران بازارچه ای شدیم خلاصه جاتون خالی چلو کبابی هم زدیم به بدن
بعدشم یکم بازار گردی و زیارت ...فضای حرم هم که دیگه تعریف نداره آرامش مطلق مطلق بود...
آخرشم که برگشتیم خوابگاه و قاصدکم مهمون ما بود کلی حرف زدیم و چقد خندیدم...
هر وقت خاطره خوبی تو زندگیم هست اسم قاصدک هم کنارشه...ازت ممنونم دوست جونم
پ.ن1: سال 92 هم تمام شد مثله همیشه با هزار تا خاطره خوب و بد ...شاید بشه یه سال خاص ازش یاد کرد چون مسیر زندگیمون عوض شد...توش کنکور دادیم...دانشجو شدیم...غریب شدیم...تنها شدیم و خیلی چیزای دیگه...
پ.ن2: خدایا سال 93 روی برای هرکس هرطور که صلاح میدونی و خیرشونه به بهترین شکل بنویس...آمین
پ.ن3: تو لحظات قشنگ تحویل سال تو دعاهاتون مارو فراموش نکنید...دعاتون میکنیم
پ.ن4: سال نو پیشاپیش مبارک
بلاخره قاصدک هم اومد تهران اونم درست زمانی که برف شدید اکثر کشورو گرفته بود .تهرانم یه سره برف میبارید.
روزای اول ترم بود و هنو همه بچه های خوابگاهشون نیومده بودن و تنها بود یه شبو شاپرک اومد خوابگاه پیش قاصدک که بسی خوش گذشت
دو شب هم قرار شد من (قاصدک)برم مهمان خوابگاه اونا که فردا صبحشم باهم بریم یکم تهران گردی!
البته درراه رسیدن به آنجا دومرتبه هم ازروی پله های پر از برف پل عابر نزدیک خوابگاه سُر خوردم و در برف ها سقوط کردم و نزدیییییییک بود شهید شم!
اما چو کنیم که بادمجون بم آفت نداره!!ولی خداییش صحنه خیلی باحالی بود خودمون کلی خندیدیم
صبح –بخوانید ظهر- فردا هم زدیم بیرون؛هواهم بس ناجوانمردانه سرد بود و همینطورهم برف میباردید بااینکه شاپرک گردنش قلنج کرده بود نمیتونست تکون بده!ولی بازم مث دوتا خل وعض تو اون هوا هوس گردش کرده بودیم
اول رفتیم امامزاده صالح و نماز ظهرو اونجا بودیم بعد اون هم برای ناهار یک عدد حلیم کوچولو رو دوتایی نوش جان نمودیم که تو اون هوا حسابی چسبید!
بعدهم رفتیم پاساژای اطراف رو دور زدیم و ساعت حول وحوش4 تصمیم گرفتیم بریم پارک ملت...البته قبلش هم رفتیم یه پیتزا و سیب زمینی بعنوان ناهار و شام زدیم ب بدن
هیچی دیگه فک کنید دوتا ادم قندیل بسته مث مورچه تو اون سرما راه میرفتیم !یه وعضی تا پارک ملت و رسوندیم خودمانه !چندین مرتبه هم تا آستانه با کله سُر خوردن پیش رفتیم!ولی خب بخیر گذشت
مخصوصاکه کفش قاصدکم خیلی سُر بود
یکم برف بازی کردیمو له له برگشتیم خوابگاه شاپرک اینا...دوسه روزی که اونجا باهم بودیم حسابی بهمون خوش گذشت
اعتراف نوشت:جریانات اینجازیاد بود دیگه خلاصش شد اینا...خیلی وقته خاطراتمون ننوشتیم میدونم ادبیات خاطره نویسیم افتضاح شده ..به رومون نیارید دیگه
پ.ن:عکسم همین یدونه داریم بعنوان یادگاری !خداییش تو اون سرما حس درآوردن گوشی و عکس گرفتنمون نبود