سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
[نوشته ی رمز دار]  


چهارشنبه 92/8/8 | 8:50 عصر | *قاصدک* | نظر

آی آدمای مهربون...

واجبه که کمک کنید...

فکری برای بستن زخمای شاپرک کنید...

 


شاپرک خسته

 

خسته نوشت1: خاطره امروز برای همیشه بامنه حتی زنده تر از دیروز...

روزایی تو زندگی هست که نفست رو به شماره میندازه...

خسته نوشت 2: خداجون نگام میکنی ...مگه نه؟!!!!


یکشنبه 91/12/13 | 12:28 صبح | *شاپرک* | نظر

 

قاصدک ها تحمل سرما ندارند....

خیلی زود یخ می زنند...

.

.

قاصدک کوچکت یخ زده آقا...

گرمای نگاهی کافیست برای قلب یخ زده اش...

نگاهش نمیکنی؟...

 

 

دلتنگی نوشت:اللهم عظم بلایی...

 



برچسب‌ها: دلنوشتهآل عشق(درددل بااهل بیت)
دوشنبه 91/12/7 | 11:2 عصر | *قاصدک* | نظر

[نوشته ی رمز دار]  



برچسب‌ها: دوستجونانه(خاطرات دونفره)دلنوشته
یکشنبه 91/11/22 | 5:20 عصر | *قاصدک و شاپرک* | نظر

 

 

استجب لکم

 

سکانس اول

پنج شنبه(21/10/91) – دعای کمیل- پخش زنده حرم مطهر امام هشتم (ع)

- می خواهم از او بخواهم...برای چندمین باری که شمارش از دستم خارج شده...آنقدر درش را می زنم تا اجابتم کند... 

  - این همه خواستی چه شد ؟!...خسته نشدی از این امید واهی...

- نه...این بار می دهد...می دهد...میدانم

- اگر میدانی ...برای خودت بخواه ...برای خودت...

- مگر جز این است که خودم یعنی قاصدک و او...

می مانم بین این دودلی که بخواهم یانه...یعنی واقعاً می دهد ...یعنی می شود...

- اللهُمَ اِنی اَسئَلُکَ برحمتکَ التی وسعت کلَشیٍ...

همچون آبی خاموش می کند آتش دو دلیم را...

ازاو می خواهم...از همان آغاز...می دانم دست رد به سینه ام نمی زند خدایی که رحمت بی انتهایش همه را فراگرفته...

بازهم شک لعنتی...

- مطمئنی امضا می شود؟!...بازهم خواسته ات بین این ترافیک درخواست ها می ماند...

مانده ام چه بگویم که خودش جوابش را می دهد...کمیل رامی گویم...

- ...ما ذلک الظَنُ بکَ ولا المعروفُ من فضلکَ...

نفس راحتی میکشم ...نمی دانم چرا...اما ندایی می گویید...امضاشد،تاییدشد،منتظر وصول باش بنده ی من...

سکانس دوم

یکشنبه (24/10/91) – اتاقم – ساعت 12:30

چشمم به صفحه ی گوشی است که نام زیبایش ، قاصدک، رویش نقش بسته...بین دو راهی جواب دادن و ندادن مانده ام...سابقه نداشت این وقت روز...با دلهره جواب میدهم...

صدای گریه ...هق هق...

می رود بردلم نقش بندد که خدایا نکند این بارهم...هنوز کامل نشده که صدایش می آید...

- رفیق دعایت مستجاب شد...

من می مانم و سکوت و گوشی قطع شده و لبخندی بر لب با طعم خوش اشک...

(ساعت20:30)

زنگ گوشی ...اسم او...

باز دلهره می افتد به جانم...هیچ گاه این ساعت یادم نمی کرد...جواب می دهم...

باز صدای بغض...یعنی...

فقط می شنوم صدایی را که میگوید:

- شاپرک دعایت مستجاب...

باز منو و گوشی قطع شد و لبخند با طعم اشک...

سکانس سوم

پنج شنبه29/10/91)- دعای کمیل

- او و خاک و شهدا..

- قاصدک و حرم و امام رضا...

- من و اتاق و بی شک مهربانترین خدا...

بازهم سکوت...فقط می دانم لایق نبودم...اشک است که همراه می شود...

- ...وَمُنَ علیَ بحُسنِ اِجابتکَ...

- ...وَاَمرتهم بدعائکَ و ضمنتُ لهم الاِجابتَ فاِلیکَ یا ربِ نصبتُ وجهی و اِلیکَ یا ربِ مددتُ یدی فَبعزَتکَ استجب لی دعائی وَبلیغَنی منایَ و لا تقطَع من فضلکَ رَجائی...

- ...اِغفرلمن لا یملِکُ الا الدعاءَ...

دعا

 

بنده نوشت 1:تقدیم به قاصدکم که این بار شده قاصد حرف دلم...و اوی مهربان که شده پیک نگاهم...

بنده نوشت 2: گفتی دعای رفیق زود مستجاب می شود...منتظر استجابت دعایت هستم رفیق گلم ،قاصدکم...

بنده نوشت 3: خدایا دعای همگان را که خیر و صلاحشان است اجابت بفرما...آمین...

- ...یا من اسمهُ دوآءٌ و ذکرهُ شِفآءٌ...اِرحم من راسُ مالِهِ الرجاءُ و سلاحهُ البکاءُ...

 

 



برچسب‌ها: دوستجونانه(خاطرات دونفره)دلنوشته
پنج شنبه 91/10/28 | 7:57 عصر | *شاپرک* | نظر

باران نبار...

دلت که بخواهد آتش بگیرد یک باران کافیست برای سوختنش...

باران می بارد...آتش دلم بیشتر می شود...

کاش از این باران قطره ای به گلوی تفتیده اصغر می رسید...

کاش این باران بر آتش خیمه ها فرود می آمد، تا معجری نسوزد ومویی آتش نگیرد...

کاش کربلا هم این روز ها باران می آمد...تا ماه را تکه تکه نکنند...کاش...

بس کن باران...نبار...چیزی از دلم نماند...سوختم...نبار...نبار



برچسب‌ها: آل عشق(درددل بااهل بیت)
چهارشنبه 91/9/1 | 6:56 عصر | *قاصدک و شاپرک* | نظر

 

محرم دارد میرسد...

 

عجیب دلشوره دارم...

 

دلشوره جاماندن...

 

جاماندن از قافله محرم...

 

دلشوره نرسیدن به اربــ ــابم حسین...

 

دلشوره نرسیدن به ظهر عاشورا...

 

آخر میدانید ،خیلی درد دارد جاماندن...

 

درد را بایدبا درد بخوانید تا بفهمید من چه میگویم...

 

نمیدانم چرا این چند وقت انقدر جا می مانم...

 

اولش که از قافله کربلا جاماندم...

 

به مشهدالرضا هم نرسیدم...

 

به راهیان نور هم همینطور...

 

حتی از دیدار آقا هم جاماندم....

 

واین آخری هم که........:(

 

هر کدام از اینها کافی نیست برای دیوانه شدن؟کافی نیست برای سردر گمی؟

 

نمیدانم حکمت این جاماندن های دیوانه کننده چیست...

 

فقط میدانم تا دیوانه شدن راه طولانی ندارم...

 

این حس سردر گمی عجیب...سر گیجه های مداوم...این روزهای تکراری را دوست ندارم...

 

از اینهمه جاماندن خسته شدم

 

دلم یک زیارت میخواهد با طعم اشک و عشق...وبا رایحه ی التماس...

دلبری برگزیده ام که مپرس... 

......نوشت:شرمنده ام از تمامی اشک هایی که ریختم و برای تو نبود....اربابم:(

 

پ.ن:دل تنگم...روحم کمی درد میکند...اگر قطره ی اشکی گوشه ی چشمانتان را نوازش کرد برای قاصدک

 جامانده از همه جا  امن یجیب بخوانید...

 



برچسب‌ها: دلنوشتهآل عشق(درددل بااهل بیت)
جمعه 91/8/19 | 12:13 عصر | *قاصدک* | نظر


دریافت کد موزیک