سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه

 


پاییز می آید...


و من زیر اشک های آسمان  دوباره عاشق میشوم.....

 



برچسب‌ها: دلنوشته
چهارشنبه 91/6/29 | 8:23 عصر | *قاصدک* | نظر

 

شیطان همیشه از جایی به درونمون نفوذ میکنه که خیالت بابتش راحتِ راحتِ

درست از جایی از زندگی ساقطت میکنه ک فک میکنی هیچ لغزشی تواون قسمت ازت سرنمیزنه

کافیه غرور رو بذاریم کنارو یکم واقع بینانه دور و برمونو نگاه کنیم

چه قدر آدما بودند که از من و شما خیلی بهتر بودند

ولی درست از جایی آسیب دیدند که از خودشون مطمئن بودند؟


من با دوتا چشمای خودم این چیزایی رو که اینجا نوشتمو تجربه کردم

فراووووون دیدم از این دست آدمها،

آدمهایی که خیلی باافتخارو غرور میگفتن که از فلان سوراخ گزیده نمیشن،

ولی درست از همون سوراخ بود که...


پس شمارو به خدا،خیلی خیلی خیلی مواظب خوبیاتون باشید

  



 
پ.ن:قرآن کریم میفرماید(نقل ب مضمون):در زمین بگردید و عاقبت پیشینیانتان را بنگرید...


پ.ن2:شاید حرفام تکراری باشه ولی بعضی از حرفها تکرارش لازمه؛من کوچیکتر از اونی هستم که بخوام چیزی رو به کسی یادآوری کنم؛ولی این حرفارو از خواهر کوچیکتون داشته باشید،حرف درستو بشنوید و بهش عمل کنید حتی اگه کسی که اونو بهتون میگه بهش عمل نکنه یا خیلی کوچیکتراز شماباشه .


در گوشی نوشت:مخاطب خاص قسمت آخر پ.ن2 کسی نیست جز شاپرک عزیزم پوزخندکه هیچ وقت حرفای منو گوش نمیکنه و تو یه دنده بودن تکه!!!(یه نمونه هم همین قضیه آلرژی و دکترو...مدرک داشتن)


 



برچسب‌ها: اجتماعی
یکشنبه 91/6/26 | 10:47 عصر | *قاصدک* | نظر

 

 


غریب است دوست داشتن

و عجیب تر از آن دوست داشته شدن؛

وقتی میدانیم کسی با دل و جان دوستمان دارد

و نفس هاو صداونگاهمان درروح و جانش ریشه دوانده

به بازیش میگیریم؛

هرچه او عاشقتر ما سرخوشتر؛

هرچه او نازک تر ما بی رحم تر؛


تقصیر از ما نیست،

تمامی قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده اند


«دکتر شریعتی»





پ.ن:همیشه همینطوره؛دل کسانی رو که دوستشون داریم و بدون هیچ عذاب وجدانی؛به راحتی میشکونیم؛کاش فقط یه ذره بیشتر عاطفه که هیچ!لااقل انصاف داشتیم.


 



برچسب‌ها: دلنوشته
چهارشنبه 91/6/22 | 4:1 عصر | *قاصدک* | نظر

امشب دلم بدجور گرفت...

شکست....

له شد...

.

.

.

وقتی خانه ای را دید


که تا دیروز...ازچندروز مانده به محرم ،خیمه ی عزای سیدالشهدا را برپا میکردند وصدای «یا حسین» آن فضای کوچه را پر میکرد و امروز...


درست همانجا..همان خانه ی روبروی مسجد را میگویم!....

دیدم چادری زده اند.. و باندو ارکست و ...

واین صدای چیز دیگریست که تا آسمان میرود....

دیروز هیئتی بودو ...امشب جشنیست که زنان و مردانش همه باهم خواهر و برادرند!نه از غیرت حسینی خبریست و نه از حیای زینبی...

..





پ.ن:منطقشان هم اینست: عزا عزاست و عروسی،عروسی...کاش میفهمیدیم عاشورافقط عزانیست...درس زندگیست...خدا همه مان را هدایت کند

پ.ن2:«انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم » زمان بر عاشورا گذشت؛اکنون تو بنگر کدام سوی میدانی!

دردنوشت:برای مظلومیتتان خون هم گریه کنیم کم است ...دلم از این دنیا گرفته آقا جان...نمیایی ؟ کمی زودتر آقا...



برچسب‌ها: اجتماعی
پنج شنبه 91/6/16 | 11:27 عصر | *قاصدک* | نظر





  توضیح نوشت:نشسته بودم داشتم با قاصدک حرف میزدم یدفعه دیدم یه یرگه از پشت سرم اومد جلو چشام...دیدم به به  تصویرسه تاخانوم متشخصه...مؤدب

سرمو برگردوندم دیدیم خواهر قاصدک ،مطهره جونه ، با اون خجالت همیشگیش بهم میگه این مال شماست ( یعنی من کشته مرده این ادبشم)!

  من که چشمام از شوک شده بود اندازه دو تا توپ فوتبال ! مثل کسایی که تا حالا هدیه نگرفتن نیشم تا بنا گوش باز شد وطی همون عملیات ضربتی خودم پا شدم سریع به پاس تشکر بوسیدمشبووووس( حتما بچه تو دلش گفته : این دیگه کیه بابا؟)

اون دختر وسطیه قاصدک عزیزمه...سمت راستش خالق این اثر مطهره جونه...و سمت چپم که دیگه  مشخصه که شاپرک عزیزه پوزخند

حالا اگه تونستید به قول دبیر زیستمون یه نکته ناز کنکوری ازش در بیارید...؟؟  نکته بین



برچسب‌ها: دوستجونانه(خاطرات دونفره)
شنبه 91/6/4 | 3:44 عصر | *شاپرک* | نظر

طهور ای من



امسال پنجمین سالیه که نیستی تو این خونه...

خیلی زود تنهامون گذاشتی؛خصوصا منو که عجیب دوستت داشتم.

هیچ وقت یادم نمیره نفسای آخرتو 

 تو ،چشای قشنگتو زل زده بودی به چشام و داشتی پرپر میشدی

و کسی نمیتونست کاری بکنه!

یه لحظه چشمم افتاد به بابا

که با قلب مهربونش هی بهمون دلداری میداد و میگفت چیزی نیست!

الان خوب میشه دوباره!ولی من میدونم از درون وجودش ذره ذره آب میشد و میسوخت...

اونور تر یه گوشه اتاق مامان با گلوی پر از بغض و چشای خیسش کز کرده بود

ونمیتونست هردم زجرکشیدن پاره تنشو ببینه؛

 نمیتونست باور کنه که تا چند لحظه دیگه باید سومین جیگر گوششو تحویل خاک بده...

 و من که بالاسرت نشسته بودم لحظه لحظه رفتنتو با اشک چشام بدرقه میکردم...

و تو آروم ِآروم پر کشیدی تا خود خدا...






پ.ن1:نمیدونم بگم تولدت مبارک یا....


پ.ن2:هروقت بی قراری میکردی بااین نوا آروم میشدی....طهورای من



برچسب‌ها: دلنوشته
پنج شنبه 91/6/2 | 11:2 صبح | *قاصدک* | نظر


دریافت کد موزیک