سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه

طهور ای من



امسال پنجمین سالیه که نیستی تو این خونه...

خیلی زود تنهامون گذاشتی؛خصوصا منو که عجیب دوستت داشتم.

هیچ وقت یادم نمیره نفسای آخرتو 

 تو ،چشای قشنگتو زل زده بودی به چشام و داشتی پرپر میشدی

و کسی نمیتونست کاری بکنه!

یه لحظه چشمم افتاد به بابا

که با قلب مهربونش هی بهمون دلداری میداد و میگفت چیزی نیست!

الان خوب میشه دوباره!ولی من میدونم از درون وجودش ذره ذره آب میشد و میسوخت...

اونور تر یه گوشه اتاق مامان با گلوی پر از بغض و چشای خیسش کز کرده بود

ونمیتونست هردم زجرکشیدن پاره تنشو ببینه؛

 نمیتونست باور کنه که تا چند لحظه دیگه باید سومین جیگر گوششو تحویل خاک بده...

 و من که بالاسرت نشسته بودم لحظه لحظه رفتنتو با اشک چشام بدرقه میکردم...

و تو آروم ِآروم پر کشیدی تا خود خدا...






پ.ن1:نمیدونم بگم تولدت مبارک یا....


پ.ن2:هروقت بی قراری میکردی بااین نوا آروم میشدی....طهورای من



برچسب‌ها: دلنوشته
پنج شنبه 91/6/2 | 11:2 صبح | *قاصدک* | نظر


دریافت کد موزیک