سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه

 

 

یه روز خوش ..

بعد مدتها باهم کنار دریا...

از سنگ دوستیمون خبری نبود... سنگی که پاتوق همیشگی ما بود کنار ساحل...

نبود، شاید چون میخواست بگه خاطره ها همیشه باید تو ذهن باشن...گاهی نباید خودتو بهشون گره بزنی...

شاید میخواست بفهمونه مهم ما دوتاییم و یه دنیا مهری که تو دلامونه و داریم تو ساحل دوستی هامون قدم میزنیم...نه چیزهای دیگه...

بعله...

مهم من و تو ایم رفیق جان...خودمان رو عشقه...بووووس

****

الان...

زندگی ، خنده ها و دیوونگی ها و بالا پایین پریدن های دوستته رو ماسه های ساحل

رفاقت، پس گردنی های به موقعیه که رفیقت بهت میزنه که جمع کنی خودتو...

خدای مهربون،کاش  دوستیمون تا همیشه رنگ تو باشه...

*****

 

پ.ن: سنگ دوستی عزیز، هرجا که هستی برای قاصدک و شاپرکی می مانی تا همیشهمؤدبچشمک

بچمون سه ساله شد...دوست داشتن


شنبه 93/10/27 | 10:43 عصر | *قاصدک و شاپرک* | نظر

این روزها عجیب می ترسم...

از خودم...

و از عاقبت این پریشانی های ذهنی ...

جایی بین درستی و نادرستی...

خیر و شر

گیر کرده ام...

در خودم...

 مهربانترینِ همیشه همراهم، این روزها بیش از پیش دستانم را محکم بگیر

و این من لجوج را به مسیری راهنمایی کن که درست ترین است...

نشانم بده زیبایی را ببینم در آنچه تو میخواهی...

من ازعاقبت این روزهایی که همه حفظ خوبی ها همچون نگه داشتن آتش گداخته در دستانم است می ترسم...

 

 


شنبه 93/10/20 | 11:58 عصر | *قاصدک* | نظر

 

ترم جدید دانشگاه ها داره شروع میشه واین درحالیه که ترم پیش (اولین ترم من و دومین برای شاپرک) پر بود از اتفاقات قشنگ و دوست داشتنی و خنده دار و همچنین روزهای خاکستری و تلخ که بقول شاپرک نمیشه گفت مشکل که باید گفت نوع زندگی!

دیشب داشتم بهشون فکر میکردم:

-از اولین روزی که اومدم وشاپرک اومد دیدنممؤدب

-خرید رفتنامون، پیاده رویامون که انقد مشغول حرف زدن میشدیم که نمیفهمیدیم کی اینهمه راهو اومدیم...فلافل خوردن که ساندویچارو تا خرخره پرش کردیم از هرچی اونجا بودشوخی

-اولین مسافرت تنهایی دوتایی قم حال و هوای قشنگ حرم و جمکران ؛دور دور زدن و قم گردی از پیتزا باما گرفته تا بستنی زورکی خوردن قاط زدمکلی ماجراهای خنده دار مسیربرگشت از سوارشدن تواتوبوس زنجان و حرکات اسلوموشنی اتوبوس گیج شدمو رفتارای عجیب مسافراش گرفته تا گرما و بیحال شدنمون گیج شدمو  قیافه های سوژه خندمون

- ماجراهای سه روزی که مهمان شده بودم پیش شاپرک کلی راه رفتن واس بن کتاب باکلی عجله داشتن بی آرتی اشتباهی سوارشدن و دیر رسیدن به کلاسپوزخند، بام رفتن و عکسی که کلی موجبات خنده شد جالب بودو آرامش غروب اونجا اتفاق آخرکار که اصن نفهمیدیم چی بود ؛شب لیله الرغائب تو کهف الشهدا و حال خوب اون شب که عالیییییییی بودتبسم،نمایشگاه کتاب شونصدبار یه مسیرو رفتن و برگشتن

- یه حرکت شاپرک تو مطب دکتر و سفیدشدن کل هیکلمون و ایضا یه خانوم بیچاره دیگه و خنده هایی که کنترلش دست خودمون نبود.اوه اوه طوفان همون روزو بگین  و دوباره گلی شدن چادرامون و کل کیف و لباسامون...

- غرغر زدنای همیشگی منو آروم کردنای شاپرک روحیه دادناش...انگیزه ایجاد کردناش...کمکاش...تبسم

 و خیلی خیلی خاطرات بیادموندنی دیگه...خدارو چه دیدید شاید یکیمون یه روزی نوشت و چاپش کرد ...چشمک

این خاطرات حداقل برای من که خیلی باارزشه و گذاشتمشون یه جای خوب تو قلبم و فکرم همه اینها مدیون وجود رفیقیه که وجودش منبع آرامشه...وقتی کنارشی و یا حتی ازش دوری و بیادشی دلت آرومه...دوست داشتن


دلخوشی یعنی ...نوشت:

دلم پراز نگرانی بود اشکم بی اجازه میریخت، نوشتم نوشتم نوشتم از همه دل آشوبه ها...

              جواب داد: من پشتتم خره....

             همین کافی بود برای نشستن یه خنده شیرین رو لبام و دود شدن همه اون نگرانی ها....و حس زیبایی که توصیفش غیرممکنه...دوست داشتن 

             

           خجالت نوشت:

شاید من نتونستم مثل تو حل کنم مشکلی(همون نوع زندگیت:) ) رو یا کمکی  ...اما اگر غمی هست بذار وسط نصفش کن باهم میخوریم... رفیق جانننننیبووووسدوست داشتن

 

تصاویر در ادامه مطلب

پنج شنبه 93/5/30 | 4:20 عصر | *قاصدک* | نظر

 

میشینم و ورق میزنم و میخوونم و میخوونم و میخوونم....هستی همه جا ،شلوغ و پرو سر و صدا بین خاطرات و خوب ،آروم و نگران تو خاطراتی که حتی اسمشم بغض آوره...

دلم بهانه میخواست برای نوشتن...که بنویسم آی مردم حال ما خوب است،دوستی هامان پابرجامؤدب...دلم تنگ شده برای همه ی محبت هایی که قلنمبه  میشه و راهی برای ابرازش نیست جز نوشتن...

نوشتن برای دوستی که همیشه دوسته...دوست و دوست و دوست...که فقط لیاقت این کلمه رو داره...دوستی که همیشه نگاهش به منه ،همه جا و همه لحظه...دوستی که دل نداره خاطرات خوبشو با یکی دیگه جز من تقسیم کنه...دوستی که  هر روز با یه پیام یادم میاره که من هستم...که اگر هر چند روز صدامو نشونه  زندگی هر دومون لنگ میزنه...دوستی که کل غصش اینه که تو این 3 ماه نشد تو رستوران دانشگاهشون غذا بخورم و از مزه خوبش لذت ببرم...دوستی که به صرف نوشتن یه تحقیق برام دوغ کفیر میخره تا رفیقش شاید یه نفس راحت تر نفس بکشه...

دوستی که فقط با اون میشه بری بیرون و فقط راه وبری و راه  بری و را ه و هیچ اعتراضی نکنه  و همین براش بسه که تو هم قدمشی...دوستی که باش میشه تو یه جای چرکول ارزون غذا خورد و یادت بره که دانشجویه این مملکتی ...دوستی که باش میشه زندگی کرد ...زندگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...دوست داشتن

دلم برای خودم میسوزه  که قدرت  نمی دونم ولی خیالم راحته که توی همه ی این رفتنی ها تو اون رفیق همیشه موندنیه بامرام خودمی ...گیج شدم

 

 

رفیق جونی


پ. ن : رفیق جوووونی امتحانات زودی بده برگرد بی تو ،تو این شهر نفس کشیدن سخته...دوست داشتن 

 


شنبه 93/3/31 | 4:52 عصر | *شاپرک* | نظر

شب شده و هجوم دوباره درد ها به دلم...

قلبم تیر میکشد...

هر بار که نفس میکشم فقط یک آه بیرون می آید....

دوباره ذکر لبم میشود نام مادر و آقای قلبم...

اشکهایم چکه چکه می چکد روی بالشم...

چ کسی می تواند این موقع شب حرفهای دلم،غم هایم...دردهایم...گله و شکایتهایم را بشنود...اشکهایم را ببیند...

و دم بر نیاورد...و نوازشم کند...و آرامم کند...و تمام تنهایی و دردهایم را به گوش جان بخرد...

آنهم با آغوش باز و بدون هیچ منتی...

شماره میگیرم...تنها جایی که حتی این موقع شب هم راندن نمی بینی...

گوشی را برمیدارم...سلام میکنم...و شروع میکنم به گفتن...واین اشک نیست که از گوشه چشم میچکد؛که عصاره دردهای دل شکسته ای است که جز خدا هیچ کسی را ندارد...

میگم :

آقا بعد هجده سال اولین سالی بود که نیامدم پابوست...آخه این دل  و روحم نذر تو بود...

چرا اینجا هیچکس نمیفهمه من همه روحم تویی...اگه یه سال نبینمت دق میکنم...اصلا شاید همه این غم هایی که آوار شده رو سرم واسه همینه....

میگم آقا گله دارم...اول از خودم...از خودِ بی معرفتم...از خودِخودِ بی معرفتم...از خودِ بدقولم...

آقا شاکیم و شکایتمو فقط پیش تو میارم...از همه نامردی ها و ظلم های این دنیا و آدماش که بغیر خودشون به هیچ چیز دیگه فکر نمیکنن...

آقا این شبا دارم دق میکنم...چرا تموم نمیشه غم های زندگیمون....تا میاد گذشته فراموشمون شه باز یه چیزی غم هارو تازه میکنه...آقا از خدا بخواین تموم شه این زندگی ...دیگه صبری واسم نمونده...

شما که انقد رئوفید که تحمل دیدن اشکها و دردهای قاصدکِ کوچکتون رو ندارید...پس چرا؟...آقا بگید چرا؟

این روزها ذهنم پرشده از چراها...

آقا یه چیز دیگه

 شمارو به مادرتون...شمارو به غربت و تنهایی این شبهای مولا

ازاین تنهاترمون نکن...ازاین تنهاترمون نکن....

آقایِ خوبِ قلبِ من... میدانم اشک هایم را به هنگام نوشتن این درددل دیده ای...من به معجزه نگاهِ تو ایمان دارم....

 


 

دردنوشت 1:جد بزرگوارتان فرموده:آنکس که وفای به عهد و پیمان نکند،دین ندارد...میترسم آقا...میترسم برای خودم...

 درد نوشت2:اونی که دلش شکسته...گوشه صحنت نشسته...دخیل درداشو بسته...عاشق دل خسته...

درد نوشت 3:خستــ ــ ـ ـ ــ ــه ام........توان ماندنم نیستـــ ـ ـ ـ ـ ـــ....

 


سه شنبه 93/1/12 | 1:30 صبح | *قاصدک* | نظر

 

یه دوست خوب همیشه بهترین لحظه ها رو برای آدم میسازه...هیچوقت دوست نداشتم با قاصدک تو یه دانشگاه قبول بشم اما خیلی دلم میخواست یه طوری تو یه شهر باشیم که انگار خدا خوب به حرف دلم گوش دادو خداروشکر نیم ساعت بیشتر باهم فاصله نداریمتبسم 

اینطوری شده که آخر هفته ها مخصوص تفریح و گردش به دوست جونیهمؤدب...تو فکر این بودیم که کجا بریم که بنده پیشنهاد دادم بریم شاه عبدالعظیم...قاصدک که موافقتش اعلام کرد دو تا از هم اتاقی هامم اومدن ...پنج شنبه بود که 4 تایی راهی شدیم بعد کلی مترو سواری و کمپوت شدن و بعدشم اتوبوس رسیدیم حرم ..گیج شدم

در رستوران حرم که بسته بود راهی یه رستوران بازارچه ای شدیم خلاصه جاتون خالی چلو کبابی هم زدیم به بدندهنم آب افتاد  

بعدشم یکم بازار گردی و زیارت ...فضای حرم هم که دیگه تعریف نداره آرامش مطلق مطلق بود...

آخرشم که برگشتیم خوابگاه و قاصدکم مهمون ما بود کلی حرف زدیم و چقد خندیدم...قاط زدم

هر وقت خاطره خوبی تو زندگیم هست اسم قاصدک هم کنارشه...ازت ممنونم دوست جونمدوست داشتن

 

 

یه خاطره

 

 

پ.ن1: سال 92 هم تمام شد مثله همیشه با هزار تا خاطره خوب و بد ...شاید بشه یه سال خاص ازش یاد کرد چون مسیر زندگیمون عوض شد...توش کنکور دادیم...دانشجو شدیم...غریب شدیم...تنها شدیم و خیلی چیزای دیگه...

پ.ن2: خدایا سال 93 روی برای هرکس هرطور که صلاح میدونی و خیرشونه  به بهترین شکل بنویس...آمین

پ.ن3: تو لحظات قشنگ تحویل سال تو دعاهاتون مارو فراموش نکنید...دعاتون میکنیم

پ.ن4: سال نو پیشاپیش مبارکمؤدب

 


پنج شنبه 92/12/29 | 12:56 صبح | *شاپرک* | نظر

 

بلاخره  قاصدک هم اومد تهران اونم درست زمانی که برف شدید اکثر کشورو گرفته بود .تهرانم یه سره برف میبارید.تبسم

روزای اول ترم بود و هنو همه بچه های خوابگاهشون نیومده بودن و تنها بود یه شبو شاپرک اومد خوابگاه پیش قاصدک که بسی خوش گذشت

دو شب هم قرار شد من (قاصدک)برم مهمان خوابگاه اونا که فردا صبحشم باهم بریم یکم تهران گردی!

البته درراه رسیدن به آنجا دومرتبه هم ازروی پله های پر از برف پل عابر نزدیک خوابگاه سُر خوردم و در برف ها سقوط کردم و نزدیییییییک بود شهید شم!

اما چو کنیم که بادمجون بم آفت نداره!!ولی خداییش صحنه خیلی باحالی بود خودمون کلی خندیدیم

صبح –بخوانید ظهر- فردا هم زدیم بیرون؛هواهم بس ناجوانمردانه سرد بود و همینطورهم برف میباردید بااینکه شاپرک گردنش قلنج کرده بود نمیتونست تکون بده!ولی بازم مث دوتا خل وعض تو اون هوا هوس گردش کرده بودیم

اول رفتیم امامزاده صالح و نماز ظهرو اونجا بودیم بعد اون هم برای ناهار یک عدد حلیم کوچولو رو دوتایی نوش جان نمودیم که تو اون هوا حسابی چسبید!

بعدهم رفتیم پاساژای اطراف رو دور زدیم و ساعت حول وحوش4 تصمیم گرفتیم بریم پارک ملت...البته قبلش هم رفتیم یه پیتزا و سیب زمینی بعنوان ناهار و شام زدیم ب بدن

هیچی دیگه فک کنید دوتا ادم قندیل بسته مث مورچه تو اون سرما راه میرفتیم !یه وعضی تا پارک ملت و رسوندیم خودمانه !چندین مرتبه هم  تا آستانه با کله سُر خوردن پیش رفتیم!ولی خب بخیر گذشت

 مخصوصاکه  کفش قاصدکم خیلی  سُر بود

یکم برف بازی کردیمو له له برگشتیم خوابگاه شاپرک اینا...دوسه روزی که اونجا باهم بودیم حسابی بهمون خوش گذشتمؤدب

روز برفی تهران

اعتراف نوشت:جریانات اینجازیاد بود دیگه خلاصش شد اینا...خیلی وقته خاطراتمون ننوشتیم میدونم ادبیات خاطره نویسیم افتضاح شده ..به رومون نیارید دیگهگیج شدم

پ.ن:عکسم همین یدونه داریم بعنوان یادگاری !خداییش تو اون سرما حس درآوردن گوشی و عکس گرفتنمون نبودپوزخند

 

 


شنبه 92/12/3 | 12:53 صبح | *قاصدک و شاپرک* | نظر


دریافت کد موزیک