سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه

 


قبل نوشت: سلام  بر دوستان عزیزم...خیلی وقته که خاطراتی ازخودمون براتون ننوشتم..ببخشید پرحرفی کردم و طولانی شد ..کمال همنشینی با شاپرک در من اثر کرد...باکلی حذفیات شده این...دیگه دلم نیومد اینارو هم ننویسم

امروز یه روزجالب وفراموش نشدنی بود ...از صبحش ماجراجویی بود تا آخرش...

امروز صبح طبق معمول مثله آدم های سحرخیز بیدار شدم ، رفتم تو حیاطمون یه گل سرخ خوشگل برای شاپرک جونم چیدم(طفلی شاپرکم چقد ذوق کرد... حالا پیش خودمون بمونه گلمون ساقش شکسته بود گفتم ببرم بدم بهشپوزخند)

بعدش رفتم مدرسه منتظر نشسته بودم که دیدم مثل همیشه شاپرک خانوم مثل دقیقه 90فوتبال خودش رو رسوند(یکبار نشد این بشر زود برسه) ... تو صف ایستاده بودیم و داشتیم به نقشه های شومی که تو کلمون بود فکر میکردیم وهی با مزه پرونی های شاپرک می خندیدیم...تا ساعت آخر انقد درس داشتیم که وقت نداشتیم سرمون بخارونیم...وقتی ساعت آخر تمام شد وزنگ آزادی به صدا دراومد ،من وشاپرک پریدیم تو حیاط و طبقه نقشه از قبل برنامه ریزی شدمون وارد منطقه ممنوعه مدرسه شدیم(چون یه منظره فوق العاده ای داره هروقت موقعیتش باشه اونجا تلپیم)...البته گهگاهی معلمامونو راضی میکنیم و درس و اونجا برگزار میکنیم ....تو حیاطشم پر از قاصدکه....البته از دست من و شاپرک دیگه فک نکنم چیزی ازش مونده باشه....بس که فوتشون میکنیم

به هرحال با هرجان کندنی که بود تپه ی برهانی ( اسمی که منو شاپرک برای اون تپه ی ماسه ای قشنگ رو به دریا گذاشتیم) توسط منو شاپرک فتح شد...منم مثل همیشه سریع  و با استتار هایی که شاپرک انجام میداد چندتا عکس گرفتم برای ثبت مستندات ...

خلاصه ما پا رو دلمون گذاشتیم و از اونجا دل کندیم . تو راه خونه تصمیم گرفتیم یکم به معده ای بی نوامون حال بدیم ، جاتون خالی رفتیم بستنی فروشی و به قول آقای بستنی فروش یه بستنی دارک !!!(که اینم خودش یه سوژست واسه منو شاپرک ، شاید یه وقت براتون گفتم...)زدیم به بدن...

حالا از اینجا تا یکی دو ساعتش رو سانسور کنید (یه وقت نرید دوساعت دیگه بیاید ....هنوز مونده )البته کلی از ماجراهای امروز تو همین دوساعته ولی سانسوریه...فقط بگم شاپرک انقد تو این دوساعت آتیش سوزوند که برامون آبرو نذاشت ...یعنی من انقد بهش چشم غره رفتم که احساس میکنم چشمام چپ شد...اومدیم خونه ما ،  البته مثلاًخونه ی ما ...مثلاًشاپرک جان مهمان ما بود ، خوشم میاد خانوم خودش یه پا صاحابخونه بود...ماشالله سنگ پای قزوینو رو سفید کرده بچم...ناهار که خوردیم رفتیم تو حیاط پشتیمون جاتون خالی زیر درخت گوجه سبز ( کلی جلو شاپرک رو گرفتم که نره بالای درخت )یه عالمه آلوچه نشسته خوردیم ( به قول دکترشاپرک تو اسید معده شسته میشه )

رفتیم تو اتاق وکلی حرف زدیم حرفایی که هیچوقت واسه مادوتا تمامی نداره... یه لحظه  من رفته بودم بیرون   خانوم پشت در راهرو قایم شد وقتی داشتم میومدم تو حال خودم بودم که یه دفعه دیدم یه گوله مشکی مثل جن جلوم ظاهر شد ...سکته کردم ...ویه جیغ بلند کشیدم  ...من نمی دونم این دختر انگیزش ازاین کارا چیه ؟ مامانم که صدا جیغم شنیدگفت چی شد ؟ موش دیدی؟منم گفتم آره اونم چه موشی !!!!! یه موش گنده !!!!حالا خانوم دلشو گرفته بود ومی خندید، فکر کنین من ازدست شاپرک تو خونه خودمون هم امنیت جانی ندارم ...البته بعد از این دنبالش کردم و یه گوشمالی حسابی دادمش...


یه دفعه به سرمون زدبریم سراغ آْلبوم های قدیمی ...بعد کلی جستجو که عاقبت جوینده یابنده هست یه چمدون قهوه ای که حاوی آلبوم ها بود رو پیدا کردیم حالا اگه بدونید کجا بود ؟ رفتم چارپایه آوردم ومن که به قول آقای معلممون که شاپرک یه اسم براش گذاشته و خودش جای بحث مفصلی در بعد داره...)؛طولانی بودم (منظورش قدبلنده )رفتم با کلی تلاش آوردمش پایین ...شاپرک جان که واسه خنده هاش وقت کم میاره دریغ از یه کمک ...انقد از به دست آوردن چمدون ذوق کردیم که اگه کسی نمی دونست فکر میکرد گنج یافتیم...عکسارو دیدیم و کلی خندیدم ...عکسا که تموم شد موندیم چمدون رو چطور برگردونیم سرجاش بس که سنگین بود، با کلی دردسر چمدون رو کشیدیم هر کارکردم تنهایی نتونستم ببرم رفتم یه چارپایه هم واسه شاپرک آوردم رفتیم بالا ...شده بودیم مثل پت ومت ...خودمون از کارامون خندمون می گرفت واین کارو سخت تر میکرد ...هرچی بود چمدون جادویی به بالا فرستاده شد...انقد خندیدیم دل درد گرفتیم ...

بعداز این محترمانه شاپرک خانومو تا خونشون همراهی کردیم چون وقتی این جاست باور کنید امنیتی وجود نداره ، هر آن باید انتظار اینو داشته باشی که تو لباست مارمولکی ، سوسکی ، حشره ای  ، جکُ و جونوری پوزخندپیدا کنی ...خدا عاقبت مارو با این آفریدش به خیر کنه...


ق.ن:کیفیت عکسارو به بزرگی خودتو ببخشید(در ادامه مطلب)


و این داستانها ادامه دارد....



حیاط پشتی مدرسمون

تپه برهانی!!!روبه ساحل


راهرو فوق ممنوعه کنار مدرسه

نمیدونید این عکسو با چه مشقتی گرفتیم!!!!

قاصدک های حیاط مدرسمون

باشگاه نیم ساخته مدرسه

فک کنم این باشگاه تا ده سال دیگه تموم شه!!!

ساختمون مدرسمون از حیاط پشتی

اون کلبه سمت چپیه رو میبینید...درموردش یه فکرای شومی داریم !!!بعدا درموردش مینویسم

تپه برهانی!!!!

گه گاهی کلاس درسمونو میاریم اینجا رو تپه...اون صندلیه رو واسه معلم گذاشتیم

منظره ساحل از روی تپه برهانی!!!.....

البته منظرش خیلی قشنگتره....ازاسترس دیده شدن عکسامون این وضع و پیداکردن

بستنی دارک!!!و توت فرنگی

!!!!!!

گوجه سبزهای درخت خونمون

گوجه سبز هایی که وارد معده مبارک ما شدند!!!

چمدون حاوی آلبوم عکس قدیمی

ینی اینهو پت و مت اینا رو گذاشتیم سرجاش....



برچسب‌ها: دوستجونانه(خاطرات دونفره)
پنج شنبه 91/2/14 | 9:41 صبح | *قاصدک* | نظر


دریافت کد موزیک