سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه

 

 

دمتون گرم....

دست مریزاد....

ولایت مداریتون مارو کشته....

بصیرت بصیرتی که میگفتین همین قدر بود...

این بود جواب اینهمه توصیه های دلسوزانه ی آقا...

که بابا اختلافات و نیارید تو جامعه...

والا اگه این حرفا روبه «...» میگفتن بیشتر روش اثر داشت ...

من به عنوان یه جوون ایرانی براتون واقعا متاسفم....

که به خودتون اجازه میدید به همین راحتی جو یه کشور و بریزید بهم....

و دیگر هیچ....

پ.ن:اللهم عجل لولیک الفرج

 

نامه


چهارشنبه 91/11/18 | 6:38 عصر | *قاصدک و شاپرک* | نظر

 

کلاس ادبیات....در س چهاردهم...رسیدیم به این قسمت:

«....او نیز موجود یک کتابی بود ؛یعنی علاوه بر قرآن و مفاتیح الجنان،فقط کلیات سعدی را داشت.....»

یکی از دانش آموزهای ممتاز والبته پرمدعای کلاس که امید به رتبه دورقمی و سه رقمی دارن واسش!!!:

 

 خانوم...میشه بگید مفاتیح الجنان چه کتابیه؟راجع به چیه؟؟؟؟!!!

حالاما دوتارو تصور کنید درحالی که زل زدیم به صورت هم با این شکل و شمایل:

 

ولی از درون:

 

 

پ.ن:لحظه وحشتناکی بود!حالافکر کنید همچین کسانی توکلاسمون دراین حد اطلاعات عمومی درمورد مسائلی اظهار نظر میکنن که کوچک  ترین اطلاعاتی ازش ندارن بدترازاین ،اینه که نمیشه خیلی چیزا رو به اینجور افراد فهموند....حس بدی دارم...خیلی بد!



برچسب‌ها: اجتماعی
دوشنبه 91/9/20 | 2:41 عصر | *قاصدک و شاپرک* | نظر

 

از پیش دبستانی با هم همکلاس بودیم...تو یه خیابون زندگی میکردم...خانواده آزادی داشت...ولی بر خلاف ظاهرش دختر پاک و مهربونی بود...به خاطر شرایط خانوادگیش از همون ابتدایی هم رفتاراش واسه سنش عجیب بود.

اواخر دوران ابتدایی و اوایل راهنمایی بودیم...میدونستم متاسفانه مثل خیلی از بچه ها تو این سن با اشخاص متعدد رابطه داره ...تااینکه دوم یا سوم راهنمایی بودیم که بایکی از همین مجنون ها که نوزده سالش بود!!!براخلاف میل پدر و مادراشون ازدواج کردن...مدرسه هم میومد البته!

یادمه اونموقع تا به بچه می گفتیم اینکارا عاقبت نداره و آخرش ختم به خیر نمیشه هی اونا رو میکوبوندن تو سرمون که ای آقا...شماها کجای کارید...مگه فلانی رو ندیدی چقد الان خوشبختن؟

(پارازیت نوشت:از بچگی تومدرسه یه پا روحانی بودم واسه خودمنکته بین...یادمه از پایه های بالاترهم هرکی سوال شرعی داشت میفرستادنش پیش من.پوزخندکلا هرکی بهم میرسید سفره دلش وا میشد واسم الانم همینطوره از خانواده و فامیل گرفته تا دوست و آشنا و غریبه...کوچیک و بزرگم نداره...شاید خدا منو آفریده تا دل دیگران سبک شه..نمیدونم والا!)



گذشت اینا و اومدیم دبیرستان؛تو یه مدرسه بودیم ولی کلاسامون فرق داشت...چند ماهی از مدرسه گذشته بود که دیدم حالش خرابه و کلاسا رو هم یکی در میون میاد...از این و اون شنیدم که ظاهرا آقای مجنون!یکی دوتا لیلی نداره!و سر همین قضیه اختلاف دارن و کارم بالا گرفته...

یه روز که تو نماز خونه مدرسه دیدمش...خیلی مستاصل بود از اونجا که همکلاسیام باهام خیلی راحت بودن شروع کرد به درد دل کردن و مشکلاتشو بهم گفت ..روزای بعد هم کلی باهم حرف زدیم...دیگه به سیم آخر رسیده بود...یادمه گفت میخوام خودکشی کنم...خیلی تند دعواش کردم بعدهم با کلی مثال و حرف و حدیث آروم شدو قرار شد بره پیش یه مشاوری که بهش معرفی کردم...خلاصه اینکه از وسطای سال دیگه مدرسه نیومد تااینکه شنیدم  بلاخره طلاق گرفته.

یه مدت ازش بی خبر بودم تا یه روز تو خیابون دیدمش...از حال و زندگیش پرسیدم گفت :دارم  دوباره ازدواج میکنم...هم خوشحال شدم واسه اینکه خاطرات تلخشوفراموش میکنه هم ترسیدم از اینکه یه تجربه رو دفعه دوم تکرار نکنه؛...بهش گفتم ایندفعه رو خوب فکر کردی؟خیلی مراقب باشیا!

گفت: خیلی ادم خوبیه و خانوادم هم راضین و از این حرفا.گفتم خدارو شکر و واسش آرزوی خوشبختی کردم.



چند وقت پیشا یکی بهم گفت راستی میدونی فلانی طلاق گرفته؟؟؟؟...خشکم زد..کلی غصه خوردم.. باورم نمیشد انقد راحت دوباره زندگیشو به بادداده...آخه کسی که هنوز بیست سالشم نشده چطور دوتا تجربه تلخ و ناراحت کننده تو زندگیش کشیده وکلی به حالش تاسف خوردم...

یه مدتیه خیلی ناراحتشم...واسش دعا میکنم عاقبت بخیر شه...نمیدونم واقعا تقصیر کیه؟

خانواده؟جامعه؟خودش؟طرف مقابلش؟........

خدا عاقبت هممونو بخیر کنهدلم شکست


پ.ن: گاهی اوقات دلم به حال بعضی دخترامیسوزه. هرکی از راه میرسه یه لگد به احساسشون میزنه و فرار...خودش میره دنبال زندگی و خوشبختیش،این دختره که میمونه با لکه ننگ و یه روح خسته و خوشی ای که دیگه برنمیگرده....



برچسب‌ها: اجتماعی
جمعه 91/9/10 | 4:43 عصر | *قاصدک* | نظر

 

شیطان همیشه از جایی به درونمون نفوذ میکنه که خیالت بابتش راحتِ راحتِ

درست از جایی از زندگی ساقطت میکنه ک فک میکنی هیچ لغزشی تواون قسمت ازت سرنمیزنه

کافیه غرور رو بذاریم کنارو یکم واقع بینانه دور و برمونو نگاه کنیم

چه قدر آدما بودند که از من و شما خیلی بهتر بودند

ولی درست از جایی آسیب دیدند که از خودشون مطمئن بودند؟


من با دوتا چشمای خودم این چیزایی رو که اینجا نوشتمو تجربه کردم

فراووووون دیدم از این دست آدمها،

آدمهایی که خیلی باافتخارو غرور میگفتن که از فلان سوراخ گزیده نمیشن،

ولی درست از همون سوراخ بود که...


پس شمارو به خدا،خیلی خیلی خیلی مواظب خوبیاتون باشید

  



 
پ.ن:قرآن کریم میفرماید(نقل ب مضمون):در زمین بگردید و عاقبت پیشینیانتان را بنگرید...


پ.ن2:شاید حرفام تکراری باشه ولی بعضی از حرفها تکرارش لازمه؛من کوچیکتر از اونی هستم که بخوام چیزی رو به کسی یادآوری کنم؛ولی این حرفارو از خواهر کوچیکتون داشته باشید،حرف درستو بشنوید و بهش عمل کنید حتی اگه کسی که اونو بهتون میگه بهش عمل نکنه یا خیلی کوچیکتراز شماباشه .


در گوشی نوشت:مخاطب خاص قسمت آخر پ.ن2 کسی نیست جز شاپرک عزیزم پوزخندکه هیچ وقت حرفای منو گوش نمیکنه و تو یه دنده بودن تکه!!!(یه نمونه هم همین قضیه آلرژی و دکترو...مدرک داشتن)


 



برچسب‌ها: اجتماعی
یکشنبه 91/6/26 | 10:47 عصر | *قاصدک* | نظر

امشب دلم بدجور گرفت...

شکست....

له شد...

.

.

.

وقتی خانه ای را دید


که تا دیروز...ازچندروز مانده به محرم ،خیمه ی عزای سیدالشهدا را برپا میکردند وصدای «یا حسین» آن فضای کوچه را پر میکرد و امروز...


درست همانجا..همان خانه ی روبروی مسجد را میگویم!....

دیدم چادری زده اند.. و باندو ارکست و ...

واین صدای چیز دیگریست که تا آسمان میرود....

دیروز هیئتی بودو ...امشب جشنیست که زنان و مردانش همه باهم خواهر و برادرند!نه از غیرت حسینی خبریست و نه از حیای زینبی...

..





پ.ن:منطقشان هم اینست: عزا عزاست و عروسی،عروسی...کاش میفهمیدیم عاشورافقط عزانیست...درس زندگیست...خدا همه مان را هدایت کند

پ.ن2:«انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم » زمان بر عاشورا گذشت؛اکنون تو بنگر کدام سوی میدانی!

دردنوشت:برای مظلومیتتان خون هم گریه کنیم کم است ...دلم از این دنیا گرفته آقا جان...نمیایی ؟ کمی زودتر آقا...



برچسب‌ها: اجتماعی
پنج شنبه 91/6/16 | 11:27 عصر | *قاصدک* | نظر

 

یادش بخیر  قدیما تا یه فیلمی نشون میداد که مسائل جیز و اوف! (بدحجابی وروابط پسر و دخترو...) رو به تصویر می کشید ؛فرداش هرجا می رفتی از اینترنت و اونترنت!و وبلاگ و وبگاه واینجا و اونجا، همه آخ و واخ تلویزیون و سینمامیکردن و کلی نقد به مسئولین صداو سیما که بابا ابتذال تا چه حد؟!

اما الان مثل اینکه دوره ی همین دوستان دوستدار فرهنگ هم گذشته!

 

سه حالت وجود داره:

 

1-     این جور مسائل برای ماهم عادی شده و جایز؛یا اینکه به این نتیجه رسیدیم که اصلا همین مسائل واسه پیشرفت فرهنگیمون لازمه!

 

2-     سینما و تلویزیون و صدا و سیما کلا از اینجور فیلما نشون نمیدن و خلاصه حسابی تو این مورد ترقی کردیم!

 

3-     اصلا به ما چه!بذار هرچی دوست دارن بسازن؛بیخیال این حرفا؛خودتو بچسب!عیسی به دین خود موسی هم به دین خود!

 

 


 

پ.ن: به نظر من به هیج وجه نباید بااینجور مسائل کنار اومد؛کنار اومدن با این مسائل یعنی پذیرفتن اون و رواج این مسائل و عادی شدن و... ،حتی اگر صداتون به جایی نرسه و متهم بشین به زدن حرفای تکراری و بی فرهنگی!

 

پ.ن:خوشحالم که بعضی از دوستان هنوز  هم تو این عرصه ها فعالیت دارند.

 

 

 ادامه دارد...



برچسب‌ها: اجتماعی
دوشنبه 91/4/19 | 12:34 صبح | *قاصدک* | نظر

من واقعا از اولیای مدرسمون تشکر میکنم که انقدر به فکر روحیه ی دانش آموزان هستند....باید بر دستانشان بوسه زد که تا این حد به فکر روح و روان فرزندان این مملکت هستند....واقعا فکر نو و بدیعی بود که دوروز  زنگهای تفریح واسه بچه ها آهنگ های بعضا مجاز !!!!!!!!!!!!!!پخش    میکردید...الحق و والانصاف صحنه های جذابی توسط بچه ها خلق میشد؛...اصلا به این میگن محیط فرهنگی..... 

                                                          


قاصدک نوشت:اللّهم اجعل عواقب اُمورنا خَیرا....



برچسب‌ها: اجتماعی
یکشنبه 91/2/17 | 12:11 عصر | *قاصدک* | نظر


دریافت کد موزیک