لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
|
«گفتم هیچ روزنه امیدی وجود ندارد؟
گفت اگر چشمانت را باز کنی تماما روزنه میبینی،به تعداد آدمهای روی زمین به سوی خدا روزنه وجود دارد؛ روزنه نه راه و شاهراه.اما اگر به دنبال روزنه ای با خلق میگردی نگرد، به بن بست می رسی...»
از همون اولین باری که خوندمش این قسمتش تو ذهنم حک شده و به دلم نشسته...
خیلی با این کتاب انس گرفتم...یه جاهایی باهاش به فکر فرو رفتم... با بعضی داستاناش با تمام وجود دردو احساس کردم و اشک ریختم و با بعضیاشونم از ته دلم خندیدم...
با داستان «امضا» و «آبی اما به رنگ غروب » ــَش دلت میخواهد از جا کنده شود و چشمانت همینطور ببارند و شانه هایت بلرزند...نمیدانم اگر دختران شهدا این هارا بخوانند چه میشود؟ که آنها این داستانها را که ما فقط خوانده ایم وآه از نهادمان بلند شده را به طور مصور تجربه کرده اند...
در حقیقت مجموعه داستانهای سانتاماریا ،عقل و عشق و عواطف و احساسات رو با هم به کار میگیره...
در بین داستان های این کتاب« دو کبوتر دو پنجره یک پرواز»،«شیرین من بمان» و...اصلا همشون ...نمیشه واقعا گفت که این خوب و است و آن نه؛ پیشنهاد میکنم اگه نخوندینش حتما تهیه کنید و از خوندنش لذت ببرید.
* * * * * *
قاصدک نوشت1:تاحالا تمام کتابهایی رو که از سید مهدی شجاعی خوندم به نظرم محشر اومده،مثل سقای آب و ادب یا کشتی پهلو گرفته و....و اونایی رو که نخوندم هم خیلی تعریفشو شنیدم...انشالله خدا به قلمشون برکت بده
قاصدک نوشت2: دیدیم همه معرفی کتاب میذارن،گفتیم ماهم عقب نمونیم از قافله اهل ادب:دی
قاصدک نوشت3:سانتاماریا هدیه تولدم بوده... من عاشق کتابم و هیچ هدیه ای هم نمیتونه به اندازه کتاب خوشحالم کنه...اولویت اول هدیه خریدنم هم کتاب هست،به همه هم پیشنهاد میکنم که کتاب هدیه بدهند...این پست بهانه ای شد که دوباره از «زهرا جان» بابت این هدیه واقعا ارزشمند تشکر کنم