سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه


آمده بود برای خداحافظی ...به مقصد ک ر ب ل ا...ومن ملتمسانه با چشمان لرزانم چشمانش را


درمی نوردیدم...تا بلکه تصویری از بین الحرمین را در چشمانش پیدا کنم ...او هم از چشمانم همه چیز را


خوانده بود....شاید به خاطر همین بود که گفت :ایشالا دفعه ی بعد باهم مبریم....و من دلخوش کردم به دفعه ی بعد...


که ناگهان واهمه ی این شعر دلمو پرکرد:


برمشامم می رسد هرلحظه بوی کربلا

                                              بردلم ترسم بماند  آرزوی  کربلا


نکند،نکند واقعا چشمانم از دیدن آن قطعه از بهشت و دیدار یار بی نصیب بماند و دلم در انتظار این عشق بسوزد...


  کاروان عشــــــــــــــــ ق....


این روزا هرجا میرم ،به هرکی میرسم،به هر وبی سر میزنم بوی کربلا رو میده....اونم کربلای ایرانو...همه جا


صحبت از اونجاست... هرکلمه ای که از اونجا میشنوم چشمامو تر میکنه و دلمو تشنه تر... تا جایی که


دیگه طاقت ندارم...طاقت شنیدن نام ک ر ب ل ا، ش ل م چ ه، ط ل ا ی ی ه  و....رو ندارم....با این که هیچ وقت

چشام ندیده و جسمم لمس نکرده اونجا بودن رو...

 ولی کاش ،کاش یه ثانیه حتی یه ثانیه فرصت اینو پیداکنم که تو اون قطعه از بهشت نفس بکشم...خاکشو در


آغوش بگیرم و... ببارم...


دلتنگ راهیان....


حس میکنم اگه تا اونجا برم یعنی نصف راه کربلا رو رفتم...مگر نه اینکه شهدا مقصدشون کربلا بود... و چه زیبا


تا کربلا پرواز کردند و تو آغوش عشقشون حسین آرمیدند...و به مقصدشون رسیدند...




قاصدک نوشت: بزرگترین عیدی که امسال میتونم بگیرم اینه که جورشه انشاالله با شاپرک بریم کربلای ایران... داریم به هردری میزنیم، به همه جا روی آوردیم ،نمیدونم شاید واقعاشهدا من گنهکارو نمیخوان که نمی پذیرند منو...ولی من کم نمیارم...انقدر التماس میکنم....انقدر ناله میکنم که مارو بطلبن...واسمون دعاکنید ...خواهش میکنم ازتون تو لحظات دلشکستگی هاتون دعامون کنید کارامون ردیف شه... امسال دیگه نمیتونم تاب بیارم...




 



برچسب‌ها: ما و شهدا
شنبه 90/12/6 | 4:3 عصر | *قاصدک* | نظر


دریافت کد موزیک